هنوز ندیدمش .... !
بچه(تر) که بودیم ، وقتی نحسی می کردیم و بهونه ی بیخود میگرفتیم
واسه بستن دهنمون و جلوگیری از برهم خوردگی ثبات روانی اطرافیان (آخه همه به اندازه مادر اعصاب ندارن)
مادرمون به نحوی هیجان ساز موجبات برهم خوردگی تمرکزمون رو فراهم میکرد و با عباراتی از قبیل:
اِ اِ اِ اِ ببین اون کلاغه رو ...
اوخ اوخ اوخ اوخ پیشیه رفته رو دیوااااااااااااااااااااااااااار ...
اوه اوه اوه اوه ماشینه رو نگاه کــــــــــــــــــــــــــــــــــن ...
وای وای وای وای مورچه ها رو لگد کردی ، لباساشون خاکی شـــــــــــــــــــد...
نچ نچ نچ نچ ستاره هه روشن خاموش میشه . . .
و الخ
خلاصه با همین اشارات ، دقایقی نه اندک ، دهان بسته و صرفا سرگرم پیدا کردن نقطه اشاره مادر میشدیم
اونوقت یا پیداش میکردیم و میفهمیدیم که همچین اوخ اوخ و اوه اوه و اِ اِ نداشت و دوباره دهان باز...
یا کماکان پیداش نمیکردیم و همچنان مجدانه در پی یافتنش در خواست مختصات دقیقتر می نمودیم.
الحاصل
ما که عموما پیداش نمی کردیم و سر کار می رفتیم.
این روزا که داشتم به روند جاری زندگی فکر میکردم ، یاد این خاطرات افتادم
ظاهرا هنوز هیچی عوض نشده
فقط عناوین به ظاهر بزرگتر و فریبنده تر شده والبته بجای مادر و انگیزه مهربانانه ، نفس أماره با انگیزه امر به سوء قرار گرفته.
هر روز تا می آییم تمرکزی بر قدم نهادن در مسیر تکامل نماییم مظاهری از دنیا را نشانه میگیرد و زرق و برقی برایمان نمایش میدهد و غفلتمان موجب جستجوی آن میشود و هنوز یکی تمام نشده ، دیگری و دیگری و دیگری
کماکان از آنچه که اول می خواستیم و بهانه اش را می گرفتیم (تکامل - سعادت - خدا - دین - برگشت به اصل وجودی - ....) ، غافلمان کرده و مدام سرگرم لهو و لعب دنیا نمودتمان و رهایمان نمی کند.
جالبتر اینکه هیچگاه به آنچه نشانمان میدهد نمیرسیم(چون اشباهی بیش نیست و سرکاریم) و تا بخود بیاییم سرگرم بعدی می شویم.
خلاصه من که هنوز اونچه داره بهش اشاره می کنه و بهم نشون می ده رو ندیدم!!!
- ۹۳/۱۰/۰۴