سه کیلو کاهش وزن! تو 14 روز !!
یکشنبه ...
امروز 8 قاشق سحری با مرغ دوست داشتنی خوردم.... با ماست و کدو و شوید...
الحمدلله ...
صبح رفتم سر کار ... با مدیر احمقم بحثم شد شدید ... اونقدر که واقعا عصبی شده بودم...
اومدم و به دوستم صدیقه ی عزیز پیام دادم که اگر کار سراغ داره بگه ... هنوز پیام دلیور نشده بود که زنگید و گفت سعیده میخوامت ! پاشو بیا روزنامه خراسان ...
منم از خدا خواسته ... از همون احمق اجازه گرفتم و اومدم بیرون به سمت روزنامه خراسان ...آفتاب و گرما عجیب اذیتم کرد... همه مسیر آفتاب بود وچادر مشکیم با تمام توانش داشت زیر اشعه های خورشید رو برای من جذب میکرد...
خیلی اتو مسیر اذیت شدم... خیلی ... تشنگی و حرارت عجیبی سراغم اومد... تو خیابون دو بار اشکم ریخت بابت مصیبت ارباب ....
بگذریم ..
رسیدم مرکز آموزش تخصصی رسانه خراسان شهید صادقی 18 ... صدیقه ی مهربونم اونجا بود... واسه خودش خانم مدیری شده عزیزم...
حرف زدیم و فرم درخواست کار رو پر کردم... بهش گفتم که تا 31 قرارداد دارم تو موسسه و تعهد دارم و نمیتونم زودتر از اون از موسسه خارج بشم و تمایلی هم به عقد قرار داد جدید ندارم...گفت مسئله ای نیست و فقط یه روز دیگم باید بیای برای مصاحبه که گفتم مشکلی نیست...
از اونجا رفتم آموزشگاه ...برای تولد سمانه (دوست مشترک من و مامان که باهاش آموزشگاه داریم) کیک تولد درست کنیم....
خیلی حالم بد بود... خونش هم صدف بود و کلی تو راه بودم... گرما هم بد تر و شدید تر شده بود...
بدنمم اونقـــــــــــــــــــــــــــــدر درد میکرد که یکی بهم میخورد میخواست داد بزنم...
خلاصه به سختی رسیدم آموزشگاه ....
کیک خیلی خوشگلی درست کردیم... خیلی قشنگ شد...
بعدش هم تقریبا بیهوش شدم رو تخت تو اتاق خوابم برد از خستگی و فشار شدید روزه...
وقتی پا شدم به سمانه گفتم ترازو رو بیاره برام...
شگفت انگیز ترین و پر استرس ترین اتفاق بعد از 14 روز تلاش و جهاد و خودداری !!
سه کیلو از اضافه وزنم کامل کم شده بود ...
ســـــــه کیلو !!
باورم نمیشد ... چندبار دیگه هم رفتم رو وزنه ...ولی واقعی بود ... دقیقا سه کیلو کم کردم ....
تو پوست خودم نمی گنجیدم ...
با اون درد پریدم بغل مامان و سمانه ...
اونام کلی خوشحال شدن ... سریع به سعید و حمیده و ماریا جون و صابره و سمانه و مهسا و چند تا دیگه از رفقا که منتظر این اتفاق بودن پیام دادم...
خـــــــــــــــــــدااااااااااااااااااااااا ....
ماریا باورش نمیشد ...
خودمم باورم نمیشه ...
واقعا هم سایزم کم شده و هم وزنم ...
از این بهتر نمیشه ...
یعنی هفته ای 1.5 کیلو کم کردم ...
الحمدلله ...
اومدم خونه ...
افطار سبک نون پنیر و چایی عسل و سوپ خوردم ...اگر بتونم عسل چایی رو هم حذف کنم کم کم محشر میشه دیگه ...
تا الانم میوه و سالاد خوردم و بیسکوئیت و چایی و دو لیتر هم آب !!
منتظر فردا هستم تا باز یه روز هیجان انگیز رو آغاز کنم و قدم بعدی به سمت کاهش وزن رو بردارم....
از دیداراختصاصی و افطار فردا با تولیت تو تالار آیینه حرم انصراف دادم و کارتمو به کس دیگه ای واگذار کردم تا حتتتتتما برم ورزش و بینش وقفه نیوفته ...
خدایا کمکم کن ...
این ارادمو قوی کن ...
اگر همینطور پیش برم، خیلی خیلی خوب میتونم به وزن ایده آلم برسم ....