طــرزِ تـازهــ

مـا زنــده بر آنیــم کـه آرام نـگـیـریــم ....

طــرزِ تـازهــ

مـا زنــده بر آنیــم کـه آرام نـگـیـریــم ....

طــرزِ تـازهــ

جائی برای نگارش آنچه بدان
معتقدم ...
می دانم ...
دوست می دارم ...
و برایم ارزشمند است ...
و علاقه مند به اشتراکشان با دیگران هستم ...

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

قدم سوم و چهارم و پنجم

شنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۵، ۱۱:۲۸ ب.ظ

12الی 14 خرداد 95

قدم دوم-سوم-چهارم

چهارشنبه سومین روز رژیم بود ... صبح پرنشاطی داشتم ... علی رغم اینکه فکر میکرد بی حال باشم !!

صبحانه یه کف دست نان جو خوردم با کمی پنیر و یه دونه گوجه ! خعلی چسبید  لذت بخش بود شدیدا ... رفتم موسسه و هیچی نخوردم و حتی گفتم که آقای علیجانی مهربان هم برام چایی نیارن...

تا ظهر همینطوری گذشت .. ظهر هم سوپ شیر رژیمی خوردم با ابلیمو ... خیلی کم..ولی دلچسب..

تا اینجا هیچ تخلفی نداشتم...

بقیه ی عصر رو هم یادم نمیاد چیکار کردم !! K

بگذریم...

میدونم چهارشنبه بدون تخلف ترین روز هفته ام بود الحمدلله...

پنج شنبه، صبح سیب خوردم و مبل به چیز دیگه ای نداشتم...دیر تر رفتم موسسه ...ولی شاداب.. دنبال چک و پول ! خخخخ که کلا جنه و کا بسم الله ! آماده نبود... اومدم خونه دیدم مامانم غذای مقوی و رژیمی درست کردن برام... چیکن استراگانف بدون روغن و بدون خامه و کم نمک ... خودم اومدوم و ادویه زدم و با ریحانه جان خوردیم... اولین بار تو رژیمم نان جو رو امتحان کردم...عجیب سیر کن هست...عجیییییب !!

مشغول آماده کردن غذا برای شام هیئت شدیم و تا شب هیچی نخوردم به جز یه دونه چایی ..

شب هم که غذاها آماده شد، چیزی نخوردم بازم به جز چند برگ جعفری...!

رفتیم هیئت و یکی و نصفی جوجه فاجیتا خوردم با یه کاسه سوپ... شدیدا لذیذ بود... الحمدلله...

لازمه که بگم اصلا گرسنه نشده بودم از ظهر تا شب تو هیئت...

بعدشم رفتیم حرم تا ساعت 1 شب!

 

صبح جمعه کرفس خوردم و از خوردن امنتاع کردم...

به هر حال روز آزاد بود و میخواستم بعد از چند روز برنج بخورم...! اونم باقالی پلو های مامان!!

از اون شکلاتی که عمه جان از سوئیس آورده بودن دو برش کوچیک خوردم... چه طعم عالی ای داشت !!

راهی ابرده شدیم...

اونجا هم 12 قاشق برنج خوردم و با چند تیکه سینه مرغ !

آجیل ها و پشمک حاج عبدالله با خود حاج عبدالله با خاندان حاج عبدالله همه با هم چشمک میزدن اساسی ! با خودم عهد کردم که نمیخورم ! و نخوردم ! حتی یه نصفه !

چند دونه تخمه و مغز و اینا خوردم و چایی +میوه ..

رسیدیم خونه آب و کرفس خوردم و دیگر هیچ !

یه عالمه ظروف بیرون شهر رو شستم و مشغول پختن کیک خامه ای شدم برای سفارش و بعد هم خوابیدم ینی راستش بی هوش شدم از خستگی ...

  • سعیده حسینی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی