قدم ششم
15/3/95
قدم ششم
شنبه و ما ادراک ما شنبه ؟؟
یک روز سخت ! با یک جمعی که کلا بیخیال رژیم و سلامتی بودن... با کلی خوراکی های رنگارنگ و خوشمزه و دوس داشتنی ....
صبح که یه سیب خوردم و با جمع همراه باغ شدم من باب فارغ التحصیلی!! چند دختر از پایه ششم دبستان !!(ینی اینقدر منو بیکار تصور کردن که اصرار و اصرار کردن برم اونجا !! )
باغ رفتن همانا و خامه شکلاتی وپنیر چرب همانا !!
فک کردید خوردم؟؟ عاره درست فکر کردید !! خخخخخ دو لقمه نون با خامه شکلاتی خوردم و چند تا هم با پنیر! بیشتر از یه کف دست هم نشد...
رفتم تو باغ و چند تا توت و گیلاس خوردم ...
موقع برش زدن کیک رسید ...!!
دیگه نمیشد در برابر کیک خود پزم مقاومت نشون بدم! یه تیکه خیلی کوچیک رو خوردم... تا ناهار هی دور اون باغ راه رفتم از شدت عذاب وژدان!!
قبل از ناهار، کاهو و کرفس هایی که برده بودم رو خوردم... تا کمتر ناهار بخورم و اشتهام کم بشه...
ناهار اومد! بسی خوشمزه و خوشبو و چرررررب !!!
یه پرس جوجه کباب ... همه برنج رو خالی کردم تو یه ظرف دیگه به جز 8-9 قاشق ..
مشغول تناول شم... الحمدلله سیر شدم ... خدا رو شکر خیلی خوشمزه بود...
عذاب وجدان نداشتم..
دسر اومد K خدااااااااااا چرا دقیقا وقت رژیم اینقدر چیزای خوشمزه میاد جلو عادم؟؟
به اطرافیان گفتم: من از این دسر نمی خورم !! گفتن می خوری !
پا شدم !
نخوردم !
این است اراده ی سعیده !! بهله !
راه رفتم و راه رفتم تا خسته شدم...
کمی هم به جمع و جور کردن و شستن ظروف کمک کردم...
نشستم... از لحظه ای که نشستم هی بچه ها چیپس و پفک و پاستیل و ذرت و باز کردن و هی تعارف کردن و منم آب دهنمو قورت دادم و نخوردم... دیگه کلافه شده بود... یه لحظه یه ظرف پسته خام کنارم دیدم! بی محابا برش داشتم و چند تا پسته خام خوردم... با خودم گفتم اگه کالری داره، حداقل خاصیت هم داره خب !! خخخخ
دو تا هم چایی خوردم ...
شکلات و شیرینی و نقل و سوهانی بود که دور میگردوندند...ولی دریغ از یه دونش که بره تو شیکم من !!
برگشتم آموزشگاه و سفارشات رو درست کردیم... پنجاه تا پیراشکی و پنجاه تا تیرامیسو!
یه مقداری از تیرامیسو چشیدم ... عالی بود! عاشق این دسرم...ولی ... K
الانم اومدم خونه دارم کرفس و آب میخورم و می نویسم براتون !!
از روندم و توانایی استقامت در برابر نخوردنم راضی ام J
الحمدلله و المنه
- ۹۵/۰۳/۱۵
من الله التوفیق